خدایا...
خدایا...!
تا به کی این بغض فرو خورده در گلو را بازگو نکنم و همواره در مصرع هق هق های بی صدایم منتظر گشایش و رهایی باشم.
سینه ی مجروح و رنجورم و دیدگان مبهوت از دلتنگی هایم همه را از من دور میکند،شاید تو اینگونه میخواهی که جز تو به کسی نیندیشم و دلباخته اش نشوم.
خدایا هر چه هست و هر چه نیست زیباست...
تو را میخواهم تنها تو را باور دارم و میدانم راز سوزش سینه مجروحم تویی!
بخاطر تو و حس حقیقت تو آدمیان را دوست میدارم، گاه در آنها خود را تکرار میکنم،گاه میمیرانم و گاه در آنها خلاصه میشوم اما باز هم میبینم که هیچ یک از اینها مرهم زخم های من نیست...
تنهایم و تنهایی ام راه گستره ای نیست،خسته ام
به کوچ می اندیشم و روشنای حضور نام و یادت چقدر آرامش بخش است!
با تو بودن و در تو رسیدن مرا از محبت های خاکستری حاصلی نیست جز آنکه لبخند رضایت تو را در آن بیابم و روح سرگردانم به آرامش برسد
مرا دریاب،مرا با خودت ببر...!
نظرات شما عزیزان:
.gif)