تو را بو میکنم...!
تو را بو میکنم،بو...میکنم
میگویمت...بوی عشق میدهی،میخندی
از نوای خنده ات
و از گرمای نگاهت کلماتم ناتمام می مانند
به یاد شعر "نرودا" می افتم
هوا را از من بگیر
خنده ات را
نه...!
بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟
تو را بو میکنم،بو...میکنم
میگویمت...بوی عشق میدهی،میخندی
از نوای خنده ات
و از گرمای نگاهت کلماتم ناتمام می مانند
به یاد شعر "نرودا" می افتم
هوا را از من بگیر
خنده ات را
نه...!
خدایا...!
تا به کی این بغض فرو خورده در گلو را بازگو نکنم و همواره در مصرع هق هق های بی صدایم منتظر گشایش و رهایی باشم.
سینه ی مجروح و رنجورم و دیدگان مبهوت از دلتنگی هایم همه را از من دور میکند،شاید تو اینگونه میخواهی که جز تو به کسی نیندیشم و دلباخته اش نشوم.
خدایا هر چه هست و هر چه نیست زیباست...
تو را میخواهم تنها تو را باور دارم و میدانم راز سوزش سینه مجروحم تویی!
بخاطر تو و حس حقیقت تو آدمیان را دوست میدارم، گاه در آنها خود را تکرار میکنم،گاه میمیرانم و گاه در آنها خلاصه میشوم اما باز هم میبینم که هیچ یک از اینها مرهم زخم های من نیست...
تنهایم و تنهایی ام راه گستره ای نیست،خسته ام
به کوچ می اندیشم و روشنای حضور نام و یادت چقدر آرامش بخش است!
با تو بودن و در تو رسیدن مرا از محبت های خاکستری حاصلی نیست جز آنکه لبخند رضایت تو را در آن بیابم و روح سرگردانم به آرامش برسد
مرا دریاب،مرا با خودت ببر...!