...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

تو را بو میکنم...!

تو را بو میکنم،بو...میکنم

میگویمت...بوی عشق میدهی،میخندی

از نوای خنده ات

و از گرمای نگاهت کلماتم ناتمام می مانند

به یاد شعر "نرودا" می افتم

هوا را از من بگیر

خنده ات را

نه...!

[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:12 ] [ باران ] [ ]

خدایا...

خدایا...!

تا به کی این بغض فرو خورده در گلو را بازگو نکنم و همواره در مصرع هق هق های بی صدایم منتظر گشایش و رهایی باشم.

سینه ی مجروح و رنجورم و دیدگان مبهوت از دلتنگی هایم همه را از من دور میکند،شاید تو اینگونه میخواهی که جز تو به کسی نیندیشم و دلباخته اش نشوم.

خدایا هر چه هست و هر چه نیست زیباست...

تو را میخواهم تنها تو را باور دارم و میدانم راز سوزش سینه مجروحم تویی!

بخاطر تو و حس حقیقت تو آدمیان را دوست میدارم، گاه در آنها خود را تکرار میکنم،گاه میمیرانم و گاه در آنها خلاصه میشوم اما باز هم میبینم که هیچ یک از اینها مرهم زخم های من نیست...

تنهایم و تنهایی ام راه گستره ای نیست،خسته ام

به کوچ می اندیشم و روشنای حضور نام و یادت چقدر آرامش بخش است!

با تو بودن و در تو رسیدن مرا از محبت های خاکستری حاصلی نیست جز آنکه لبخند رضایت تو را در آن بیابم و روح سرگردانم به آرامش برسد

مرا دریاب،مرا با خودت ببر...!

[ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:خدایا!, ] [ 11:6 ] [ باران ] [ ]