...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

نمیگویم دوستت می دارم

نمی‌گویم دوستت می‌دارم
عشق ِ به تو
اعتراف سنگینی‌ست
در روزگار ِ عدم ِ قطعیت

لیلی ِ تو بودن
متهم‌ام می‌کند
به چشم‌های ِ سیاهی که نداشته‌ام

می‌نویسم دوستت می‌دارم و
قایم‌اش می‌کنم...
تو به درد زندگی نمی‌خوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصه‌هایی
که ازشان آمده‌ای...

[ چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه،کوتاه غمگین, ] [ 16:16 ] [ باران ] [ ]

دیر آمدی...خیلی دیر!

میدانم...تو هم این روزها دلت برایم تنگ است...بی بهانه بغض میکنی و با حرفی از من
بغضت میترکد

اشک میریزی و شب ها در بالش خیست بخواب میروی...

هر شب به یادم پرده را کنار میزنی و نظاره گر نور مهتاب میشوی...

کتابت را ورق میزنی...انقدر میخوانی تا تلخ میشوی...تلخ تر از زهر !!!!

پیچش گیسوانت...چشم های ورم کرده ات ولرزش دستانت به خوبی گویای حال اشفته ی ابن
روزهایت هست.
...

یه خوبی میدانم که در پی من هستی...از کوه غرور بینمان که گذر کنی...شکسته های دلم
را خواهی یافت...

مسیرش را که به خوبی دنبال کنی...به منزلم میرسی...از قبل اینجا را با اشک ها و
مژگانم اب و جارو کرده ام...

نگران قطرات خون خشک شده ی روی زمین نباش...

میدانستم که بر میگردی به همین خاطر دلم را برایت سر بریده ام...

هراس از هیچ چیز نداشته باش...دَر را محکم بزن...شاید رهگذزی از انجا عبور کند و
صدای درت را بشنود و بگوید:

به دنبال کسی میگردید؟!!!..."صاحب خانه سالهاست که مرده "

[ سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه،کوتاه غمگین, ] [ 11:59 ] [ باران ] [ ]

آینده

ایستاده و آرام

به سمت آینه میخزم

با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

و تازه می‌شود دل

از تماشای دو مروارید درخشان

بر کیسه‌ی پاره پورهی صورتم.

جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!

کدام بود؟

این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

حرام دیدارش کردم؟

از:حسین پناهی

[ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه،کوتاه غمگین, ] [ 15:58 ] [ باران ] [ ]

شبانه

شبانه...

خیالت را با بوسه های پی در پی

آسوده می کنم!

ومن با آسودگی خیالت...

ترس را به خلوت خویش می خوانم

شاید فردا شب "زنی"

خیالت را از من بگیرد

با بوسه های پی در پی...

[ جمعه 24 آبان 1392برچسب:, ] [ 22:23 ] [ باران ] [ ]

غم 3


سرگرم دنیا و بیخیال خدا
راه پیش رو می رسد به ناکجا
الهم الرزقنی شفاعه الحسین
برای من خطاکار رو سیاه

[ چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:کوتاه عاشورایی،کوتاه غمگین, ] [ 1:0 ] [ باران ] [ ]

کاش میدانستی

به مرگ

گرفته ای مرا

تا به تبی راضی شوم

کاش می دانستی

به مرگ راضی ام وقتی که

تب می کنم از دوری ات !

[ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه,متن کوتاه, ] [ 14:0 ] [ باران ] [ ]

غم 2


بانوی آب های شرمنده
بوی گلاب اشک هایتان را گرفته است
نذری امروز مادر بزرگم

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:کوتاه عاشورایی،کوتاه غمگین, ] [ 21:9 ] [ باران ] [ ]

به احترام بودنت...

به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند.

به این ساعت‌ها بگو آهسته‌تر بروند؛

می‌خواهم کنار دستهایت مقبره‌ای بسازم

و تمام ابرها را از تمام پاییزها،

تمام گنجشکها را از تمام درختها،

به صبح این خانه بیاورم،

ساعت را کوک کنم

و در انتظار «صبح ‌بخیر» تو دراز بکشم.

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه, ] [ 11:52 ] [ باران ] [ ]

غم 1


غنچه ای که هنوز نشکفته بود
خونش چکید بر دامان زمین
زمین گریست
آسمان لرزید
وقتی حتی
راه فریادش بسته شده بود
شش ماهه ی رباب

[ شنبه 18 آبان 1392برچسب:کوتاه غمگین،شعر کوتاه عاشورایی, ] [ 17:46 ] [ باران ] [ ]

بیا برگردیم...سر خط اول

سلام
و همین قدر می دانم که اگر تنها یک روز به پایان جهان مانده باشد من درخت سیبم را
خواهم کاشت.
.
.
.
.
.
.
.
بیا برگردیم سر خط اول .از ابتدای تردید؛تو رادوستت دارم؛گفتن ها.
از همانجا که با خاک نم خورده شروع شد.
همان دو گنجشک در راه مدرسه.
با انگشت های جوهری.بیا برگردیم سر خط اول.
قبل از آنکه جمله ی ناتمام دوستت ندا... را با یک قطره اشک به جای نقطه تمام کنم.

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه, ] [ 21:13 ] [ باران ] [ ]

پر رنگ ترین حضور این خانه

1
دستی تکان داد
و برای همیشه رفت
این زلزله ای که سال هاست
زندگی مرا می لرزاند
از همان تکان دست اوست

2
دنیا اگر
آسیابی به نوبت هم باشد
به ما بدبخت ها که برسد
برای خرد کردنمان می چرخد

3
کفش های جفت شده ات
پشت در خانه
بزرگترین غافلگیری دنیا است

4
کاری نمی شود کرد
با این همه حرف
که تو نیستی
و اسیر سکوت می شوند

5
برایم قصه ی آن درختی را بگو
که پاییز را باور نداشت
در روزهای سرد تنهایی
فکر می کرد
برگ هایش رفته اند که بهار را بیاورند..
این انتظار سخت نیست
وقتی بدانم تو یک روز می آیی

6
هفته هاست که نیستی
و هنوز
پر رنگ ترین حضور این خانه
جای خالی تو است

7
بازوانت
آتشکده ای ست خاموش
و من
کاهن مطرود معبد عشق

8
از بخت سیاه من بود
که در طالعم
اشتباهی عاشق شدن را نوشته بودند
اگر نه قایق کاغذی مرا
چه به دریای شما..

[ سه شنبه 15 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه,متن کوتاه, ] [ 21:55 ] [ باران ] [ ]

بی پرده بگویمت

خیلی وقت است گذشته ام.بریده ام.از خودم.از دنیایی که همیشه ی خدا عادت دارد تمنای
مرا نادیده بگیرد. از واژه هایی که هیچ حرف تازه ای برای گفتن احساس من نسبت به تو
ندارند. نمی دانم چه می شود که بعضی وقتها این همه پرده می اندازم روی احساسم و سعی
می کنم نشان دهم که تو را باور نمی کنم.با اینکه-به نگاهت آسمانیت قسم-ته دلم می
دانم درست می گویی.چیزی غیر ازاین از تو ندیده ام.چیزی غیر از درستی و راستی.وقتی
نیستی،وقتی فکر می کنم به حرفهایت،به لحن صدایت که ملایم و آرام است،بیشتر دلتنگت
می شوم.وقتی به چشمهایت فکر می کنم،وقتی نقش نگاهت می نشیند توی قاب خاطراتم و
آشفته ام می کند وقتی به اشکهایت فکر می کنم،به صورتت که لحظه های ناراحتی گل می
اندازد و قرمز می شود،به اعتراض همیشگیت که :به خدا منظورم این نبود و به اصرار بی
دلیل خودم که نه حتما منظورش همان چیزی ست که من تصور می کنم...
-عجیب صبورشده ای عزیز دلم...
حالا مدتهاست حس می کنم به طرز غریبی از تو دور شده ام
اصلا نمی دانم چرا اینهمه برایم متفاوتی.چرا نمی توانم مثل دیگران ببینمت.چرا هر چه
می گذرد انتظارم از تو بیشتر وبیشتر می شود.
وقتی اینطور می شود،بدم می آید از خودم.از اینکه فکر کنم چون منم حتما درست می گویم
و تو چون تويي،دست کم به اندازه ی من درست نمی گویی با اینکه می دانم اشتباه نمی
کنی.
فلسفه هایت را دوست دارم.و با هر توضیح مختصری که برای یک اتفاق ساده می دهی،احساس
غرور می کنم.راستی مرا چه می شود که این را به همه گفته ام جز به خودت؟؟؟
حالا برایت نوشته ام.نوشته ام هر چیزی را که نمی توانم بگویم.یعنی نتوانسته ام
بگویم.
و تمام چیزی که نمی توانم بی پرده به آن اقرار کنم؛ این است:دوستت دارم.
وشاید دلیل فاصله ی که حس می کنم میانمان افتاده همین باشد.
شاید که نه.حتما دلیلش همین است.اگر چیزی جز این بود تو هم برای من یکی می شدی مثل
تمام آدمهایی که می شناسم و نمی شناسم.
و تنها به همین یک دلیل ساده،مجبوری حرفهایم را باور کنی و همه ی تلخی هایم را
بگذاری پای اینکه می خواهم در اوج ببینمت...

[ سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:متن عاشقانه, ] [ 21:52 ] [ باران ] [ ]

بی خیال خیالت...

چه هفته های خنده داری است

این هفته هایی که صبح تا شب ،

شب تا  صبح ،

هفت روزِ هفته ،

خنده دار می زنم زیرِ گریه !

 

ای کاش می شد

شاهرگِ زندگی ام را بزنم به بی خیالی !

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:59 ] [ باران ] [ ]

میگذرد...

 میگذرد..

این شبهای سرد..بی روح میگذرند...

این دلتنگی قلبم نیز میگذرد....

میگذرند این همه شبها بی حضور تو...

این لحظه های سخت بی تو نفس کشیدن میگذرند...

اما همه این لحظه ها به سختی میگذرند...

دلتنگی ام بی حد شده !! چون مرزی برایش قائل نشدم

هرگز نگفتم به قلبم دوستت داشته باشد - تا -...!!!

دوستت دارم - تا- خود خدا...

امشب به دنبال – تا-ی دوست داشتن ِ قلبم برای تو بودم !!

دوستت دارم - تا - ته دنیا..دیدم ته دنیا مرگ است .. !!

من بعد مرگ هم با توام ! سالهاست مرده ام..اما – تو – درمنی!!

در قلبمی ...پس دوستت دارم - تا- قیامت !

..می بینم سالهاست در قلبم قیامتی بر پاست...

قیامتی که از حضور توست ...

از آن گذشتم و دربهشتم وقتی تو را نفس میکشم..نفس !!

ودر جهنمم وقتی تو در هوایش نیستی ..نفس..!!

پس دوست داشتن ِ قلبم را- تائی- -نیست !!

من به خود خدا هم گفتم : دوستت دارم .....بدون هیچ -تائی-

اما تو چه زود از من بریدی ...!

با اولین – تا – دوستم نداشتی ..

تا قلبت حضورم را لمس نکند...!!

تا حد فراموشی...

[ سه شنبه 8 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه,متن کوتاه,کوتاه غمگین, ] [ 12:4 ] [ باران ] [ ]

دوستت دارم

مکث کردم و برای چند ثانیه به پشت سر نگاه کردم

دیدم تمام کسانی که روزی در کنارم بودند

در کنار دیگری جا خوش کرده اند....

انتظاری ندارم از کسانی که امیدی ندادند

انتظارم از کسانی است که میگفتند:"دوستت دارم"

[ یک شنبه 7 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه, ] [ 12:14 ] [ باران ] [ ]

وقتی

 وقتی ...

وقتی همه خواسته هایت در نیمه راه چیزی میشود که نباید میشد

که غلط از آب در می آید تمام آنچه در ذهن ساخته ای

وقتی باورت شکسته شد

آدمی میشوی که شبیه هیچ کس نیست

آدمی که دیگر از خسته شدن ... خسته شده

توانایی برای دیدن هم ندارد

می ایستد و تماشا میکند چون بی دفاعی که هیچ چیزی در دست ندارد

در مقابل اطرافی که پر است از حادثه و خطر

با دستانت سدی میشوی در برابر هر آنچه می بینی

خوب و بدش به کنار

چون که به چشمانت نمی آید

دیگر سیر شده چشمانت از دیدن

و از همه چیز پر شده گوشهایت . تازگی ندارد برایت

در مقابل دوستت دارم هایی که چون باران بی هوا می بارد

که همه جا هست

چتری میسازی از تنهایی برای امنیت

دیگر هیچ چیزی دلت را نمی لرزاند

دلت می سوزد برای عشق که چقدر حقیر شده است

عشقی که تحقیر شده

در میان دستان نا سپاس مردمی که

به هر دلپیچه ای نام عشق را بر چسب زده اند...

[ یک شنبه 6 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه،متن کوتاه, ] [ 12:58 ] [ باران ] [ ]

یه عاشقانه ساده

مثل گنجشک ها دوست دارمت!

مثل گنجشک هایی که می دانند پای کدام پنجره ای،نزدیک کدام درخت...

مثل گنجشک ها بغض می کنم وقتی پنجره را میبندی!

میمانم پشت شیشه زیر برف،یخ میزنم از شب!

من گنجشکم مثل گنجشک ها دوست دارمت...

دانه بریزی یا نریزی...

 

[ یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, ] [ 21:43 ] [ باران ] [ ]

امروز

بیا تا راز خوشبختی امروزمان را به هیچکس نگوییم

و فردا هم مثل امروز به همدیگر نگاه کنیم.

و تکرار کنیم حس لطیف دادن و گرفتن گل اقاقی را

در سایه سار درخت سیب.

امروز یافتم که می شود گاهی نگاه را باور کرد

امروز کی دوباره تکرار می شود؟

این سوالی بود که هیچکس از هیچکس نپرسید...

چه عجب! تنها روزی که از دغدغه هایم ننوشتم امروز بود...

بی شک نوشتن اشتباهی است که نباید می شد

یعنی به من نگاه کن

یعنی کمبود..

همه چیز که خوب باشد

نه دوست داریم بنویسیم و نه حسی.

فقط به آسمان خیره می شویم

و ستارگان را لبخند می زنیم

در حالی که در اندیشه کسی دیگریم..

من تو را نمی بینم و لبخند می زنم

و حس می کنم که تو نیز این چنینی

کافی است چیزی را عمیقآ حس کنی که هست

دیگر به دین و فلسفه و منطق نیازی نیست

من هرگاه که چیزی را با تمام وجود حس کردم اتفاق افتاد

این ریشه تمام رخدادهاست

قضا و تقدیر را باور ندارم

من هستم چون تو هستی

من نیستم چون تو نیستی



من هستم تو نیستی

چون تو بی عرضه بودی



من نیستم تو هستی

من بی عرضه بودم....

[ پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:عاشقانه کوتاه, ] [ 18:50 ] [ باران ] [ ]