...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

پیچک

پیچک میشوم

وحشی!!!

می پیچم

به پروپای ثانیه هایت

تا حتی نتوانی

آنی

بی من

"بودن" را

زندگی کنی!!!

 

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 1:54 ] [ باران ] [ ]

عقل زن

مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد

وقتی کمی بزرگتر شد
 کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد

بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید :
عقل زن کامل نیست ...

 

 

 کسانی که نمیخوانند تصور میکنند میدانند

اگر این متن ارزش خونده شدن داره پس انتشارش بدید 

 

 

[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:مطالب خواندنی, ] [ 22:23 ] [ باران ] [ ]

عهد با دل

 

تا حالا کنار دلت شرمسار نشسته ای؟

.

.

ادامه مطلبو بخونید و حتما نظرتونو بگید...


ادامه مطلب
[ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 10:32 ] [ باران ] [ ]

برای دوست داشتنت

به قبله ام

که سرگردان یک نگاه توست قسم

ایمان می آورم

به شیطانی

که در چشم های تو می خندد

حرام می کنم خواب بی تو را

پناه می برم به آغوش بخشنده ات

و از آیه ای که بر لبهای تو نشسته است

هزار سوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت !

 

 

 

 

 

نگاه خانه خرابت را

از چشمهایم دریغ نکن

ویران می‌شود تمام زندگیم ...

 

کامران فریدی

 

[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 17:34 ] [ باران ] [ ]

حیف که بارانم...

می شناسیَم ؟

بارانم!....باران

آشناتر از همه آشنایی ها!...بارانم

همانکه زمزمه صدایش تنها موسیقی آرام بخش تو بود!...باران

همانکه دست در دست باد تازگی را به صورتت مینواخت!...باران

همانکه جای میشد در کویر تنهاییت!

بی وفای فراموشکار من!

به من تو چه بودی؟

جز تکرار لحظه های خشک و بی حاصلی...

[ شنبه 18 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 20:13 ] [ باران ] [ ]

من و باران


چه رقابت شیرینی ست

میان من و باران

من ببارم

یا باران

من طوفان کنم یا باران

من از سر سبزی برگ ها

قطره قطره

به روی گلبرگ های نسترن ببارم

یا باران

تو خود بگو

شانه ها و گونه های تو را...

من نشانه بگیرم یا باران؟

 

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 18:13 ] [ باران ] [ ]

بی مقدمه...میمیرم


یکی بود یکی نبود... نه!! قصه ی من اینگونه آغاز نمی شود، حقیقت آغاز قصه ی من این
است هرگز نبود. رفتنت که مقدمه نداشت و من نیز فرصتی برای مقدمه سرایی ندارم بگذار
بگویم که بی تو دارم میمیرم. سمفونی هق هق گریه های من ترانه هایم را دوچندان می
کند و من در دریای چشمانم بی مهابا از بی تو بودن غرق می شوم. کاش بدانی چقدر سخت
نفسم بالا می آید گویی با بغض در گلویم گره خورده اند و من در سقوطم هزار رویای
زیبای عاشقانه را سقط می کنم و درد می کشم درد را میفهمم درد را حس می کنم درد را
لمس می کنم درد را می نویسم و یکی میشوم با او من با درد و درد با من. در انبوه
ثانیه های بی صاحب دنبال آشنایی می گردم که فقط خوابش را برای کمتر از ثانیه دیده
ام. چون تصویری در مه با تو در لحظه هایم قدم زدم و عاشق شدم اما افسوس که زندگانی
مه دیری نمی پاید مه که تمام شد من بودم و پاهایی که تاول زده بود و جاده ای که فقط
رد پای قطرات حضورت را داشت و من دیگر فرصتی ندارم بگذار بی مقدمه بگویم بی تو دارم
میمیرم..................
 

[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 20:55 ] [ باران ] [ ]

به دنبال خدا نگرد!

به دنبال خدا نگرد

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

به دنبالش نگرد



خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد



خدا آنجاست

در جمع عزیزترینهایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست

گشتنت زمان را هدر می دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آنجا نیست



او جایی است که همه شادند

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست



زندگی چالشی بزرگ است

مخاطره ای عظیم

فرصت یکه و یکتای زندگی را

نباید صرف چیزهای کم بها کرد

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند

همچون معرفت بر الله و به خود آیی



دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم

و با بی پروایی از آن درگذریم

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است

و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند

کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

نگاهی تیره و یأس آلود دارند

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند



خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:



آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟

 

با تشکر از آقا مهدی

[ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه, ] [ 14:32 ] [ باران ] [ ]

صدایم کن...

تمام تنم درد می کند از این ثانیه های بی خبری از تو

خاطره هایت هنوز بر سر در آبی ایوان چشمانم پابرجاست

وچون نی لبکی محزون با غم من همنوایی می کند

بیا تاکه از عطر خاطره هایت سرشارم

تا که بوی خاطره هایت به مشامم خوشایند است

تا که سردی این زمستان بی تو به اعماق استخوانم نفوذ نکرده

تا که طعم بوسه هایت هنوز بر لبم جاربیست

این منم که دارم

بازاز تو و برای تو می نویسم

صدایم کن

تا که عشق جاریست

تا که نام تو بر لب من جاریست

نگذار سردی این فاصله ها مرا از تو و تو را از من بگیرد

صدایم کن دوباره

تا که خاطره هایت آبی است

برگرد و صدایم کن

بگذار خیس از باران کلام تو شوم

اینجا که باران ببارد

وقتی تو نباشی

هیچ کدام از خاطره هایم را نیز نمی خواهم

اگر تو نباشی این باران دیگر خاطره نخواهد شد

بار دیگر صدایم کن

صدایم کن

[ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 23:25 ] [ باران ] [ ]

تولدم مبارک

دل ها بارانی!

وقت خانه تکانیست!

برخیز صدای چلچله می آید

فضای خانه شیداییست

بوی تازگی...

ترنم لحظه های با تو بودن در این سال ها

آه...

خستگی ام را از تن برون خواهم کرد

زیر چتر سبز تو

تولدی دوباره!

بشتاب به سوی من

آغوشم هلهله تو را سر داده است

چشمانم به در دوخته شده اند

شمع های کیک تولدم نفس های تو را برای خاموش شدن میخواهند!

بهترین هدیه تولدم

عاشقانه دوستت دارم...

 

 

[ پنج شنبه 1 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه تولد, ] [ 23:59 ] [ باران ] [ ]

خدایا

خدایا...!

تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم...

تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم...

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟!

[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه, ] [ 14:25 ] [ باران ] [ ]