...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

حباب آرزو

به حباب خواستن ها ، و داشتنهايم مينگرم
كه چه آرام بدست باد ميسپارمشان !
و تابش رنگارنگ نوره خورشيد چه درخششي در آن ايجاد ميكند !
و باد...آن نسيمي كه حباب را در جاي جاي زندگي به رقص وا مي دارد!
و لختي بعد...


چه ناباورانه است داشتن حباب آرزو !
كه هريك نيست ميشود و هيچش باقي نمي ماند!!!
براي دمي ، دلگرم شدني ، در كوران سرد زندگي !
اين است پيام دژخيم باد!
كه چه ماهرانه شكست آنهارا، با زوزه اي در گوشت مي باوراند !
و بر چينش رويت به يادگار مي نگارد ...

[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:کوتاه عاشقانه, ] [ 14:4 ] [ باران ] [ ]

بیایید بزرگ شیم!

 

بیاییم کودکانه زندگی کنیم وهمه چیز را دست یافتنی پنداریم

بیاییم بزرگ بشیم وبا این بزرگ شدن محبت هاومهربانی های خودرانیزبزرگترکنیم.

بیاییم جاذبه ودافعه خودرابشناسیم وبدانیم کی جاذبه وکی دافعه داشته باشیم.

بیاییم کودک درون خودرازنده نگهداریم تاهمیشه پاک و ساده وبی بهانه همدیگر رادوست داشته باشیم و قدریکدیگررابهتربدانیم.

بیاییم ساده قهرکنیم وساده آشتی کنیم،عشق ودوستیها راسرسری نگیریم.

بیاییم پاروی قلبی نگذاریم.

بیاییم به اطراف وآدمهای کنارخودتوجه داشته باشیم وبه احساساتشان بااحترام نظری کنیم.

بیاییم درغم وشادی انهاشریک باشیم،بیاییم صمیمانه به روی هم لبخندبزنیم وبرای دل شکسته ای مرحم باشیم.

پس! بیاییم بی تفاوت ازکناریکدیگرنگذریم وبدانیم که بزرگ شدن به معنی

قدکشیدن نیست ! بلکه بایدعقل کودکانه خودرابزرگ کرد.

 

[ سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:مطب کوتاه و خواندنی, ] [ 23:20 ] [ باران ] [ ]

اگر نقاش بودم...

من اگر نقاش بودم...

تو را شکل خدایان یونان میکشیدم

آنچنان که

مردانگی ات را میپرستم!

 

من اگر نقاش بودم!

تو را...

در خودم میکشیدم

طوری که هستی

ولی ناپیدایی...

لبهایت را

با طعم بهشت

و دستانت را...

از جاذبه...سرشار

 

 

[ سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 1:51 ] [ باران ] [ ]

باران

در سوگ غم نشستم بی آنکه بدانم با رفتنت همه ی غم هایم دوباره زنده می شود.
قدم های قدرتمند تو بر قلب رنجورم کوبیده می شود ، منکه سکوت کرده ام دیگر چرا
تحمیل می کنی؟

باران دوباره باریدن گرفته است...
تو در کنار منی و در جست و جوی باران.
چه قدر به باران حسادت می کنم!
یک ساعت غمگین روی میز اتاقم دارم که مثل همیشه خسته و ناتوان زمان را به حرکت در
می آورد
با اینکه می گویند ساعت ها خسته نمی شوند اما این یکی از بودن اما نبودن تو خسته
شده است....

غرور من سدی ساخته است برای جلوگیری از جاری شدن اشک هایم.....
به دستهای یخ زده و سردم می نگرم...
گاهی فراموش می کنم که تو در کنار من نیستی.....
نمی دانم چرا اما از گریه می ترسم...
ای کاش فراموش کنم که در کنار منی.
باران قطع می شود.
ومن مثل همیشه سکوت می کنم....

[ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:متن کوتاه, ] [ 2:15 ] [ باران ] [ ]

چشمهایت...

چشمهایت...

نگاهت که میکنم انگار

فراتر از هر لحظه ی شکیب

چیزی به بند میکشد مرا

چیزی عبور میکند مرا

گوئی سقوط میکنم!

گوئی میکشند مرا

چشمهایت...

نگاه که میکنی انگار

هیاهو و همهمه ها

ایستاده اند!

[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:شعر کوتاه, ] [ 18:32 ] [ باران ] [ ]

چه کسی عاشق است؟

تا حالا چقد به خالقت فکر کردی؟

داستانو بخون

نظر یادت نره


ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:داستان کوتاه, ] [ 23:16 ] [ باران ] [ ]

تجربه کن این عشق را!

میخواهم عشق را تجربه کنم

.

.

.

دستانت را بگذار روی شانه هایم

میخواهم قدری در چشمانت خیره شوم

صدایت را زمزمه کن در گوشم

عجب آرامشی...!

کمی بخند

تا به تماشای لبخند تو من غرق شوم

قدری نوازشم کن

تا مست... حضورت شوم

و اندکی مرا در آغوش بگیر

میخواهم حضورت را در وجودم احساس کنم

در رویای ذهنم

همه محو نگاهت شده اند

چه عشق شیرینی داری،خدا.....

 

الهه سلامتی

 

[ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:شعر کوتاه, ] [ 1:4 ] [ باران ] [ ]

چند جمله با خدا...

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …

گفتی.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک بشم …

گفتی.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …

گفتی.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

 

گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم …

گفتی.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

 

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌کنم

گفتی.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش

بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن .

خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::

[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:19 ] [ باران ] [ ]

تنهایی

چه رسم جالبی است:

محبتت را میگذارند پای احتیاجت

صداقتت را میگذارند به پای سادگیت

سکوتت را میگذارند به پای نفهمیت

نگرانیت را میگذارند به پای تنهایی ات

و وفاداریت را پای بی کسی ات...

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت می شود که:

تنهایی و بی کسی و محتاج...!

 

[ پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 4:13 ] [ باران ] [ ]

تردید

دست دست کن

انقدر دست دست کن

تا عاقبت دست از تو بکشم

این همه نیامدن ها را

روی هم انباشته کن

تا آمدنت تکراری ترین روز زندگی ام باشد

 

از عشق هم میشود خسته شد

از دویدن ها و نرسیدن ها

این پاهای تاول زده تنگ آمدن

در کفش های بی قراری...

 

سمیه مشتاقی

[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 15:7 ] [ باران ] [ ]