...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

باز محرم شد و دلها شکست...

عظم الله اجورنا و اجورکم بمصاب سید الشهدا علیه السلام واهل بیته و اصحابه علیهم
السلام...

***

باز محرم شد و دلها شکست
از غم زینب دل زهرا شکست

باز محرم شد و لب تشنه شد
از عطش خاک کمرها شکست

آب در این تشنگی از خود گذشت
دجله به خون شد دل صحرا شکست

قاسم و لیلا همه در خون شدند
این چه غمی بود که دنیا شکست ؟
 

[ یک شنبه 29 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه به مناسبت محرم, ] [ 14:30 ] [ باران ] [ ]

روزهای خاکستری

بعد رفتنت

نه آغوش پنجره اشتیاقی به صبح دارد

نه خلوت شب میلی به ماه و ستاره...

من مانده امــ

و پرده های آرامــ این اتاق تیره

     و تارهای عنکبوت...

 

اینجا

احتمال زندگی کمــ است

برنگرد!

 

 

 

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 21:39 ] [ باران ] [ ]

او...

 

چه تفاهمی بین دل ابری این آسمان و چشمان من است

انگار هر کدام می گیرند

دیگری هم شروع به باریدن می کند

تنها کمی متفاوت است...

بوی نم باران همه را دیوانه می کند

عاشق می کند، برای پرسه زدن در کوچه نمناک

وسوسه ات می کند برای در آغوش کشیدن خاطراتت

برای آتش زدن سیگار و گم شدن پشت مه سنگینش

اما بارش چشمان من تنها مرا به یاد او می اندازد

او که دیگر خیلی دور است

او که مرا به دست فراموشی سپرده

تنها رد پایی از تو در قلبم مانده

که در جانم زبانه می کشد

و مرا تا اوج جنون می کشد

نمی دانستی نه؟؟؟

[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه بارانی, ] [ 11:28 ] [ باران ] [ ]

بهانه‌ای نمانده است دیگر، برای عاشقی کردن!

1

مهم نیست این در

به کدام پاشنه می‌چرخد،

مهم تویی

که نه می‌آیی، نه می‌روی!

2

عاشق که باشی

می‌توانی چشم‌هایت را ببندی

و پرنده‌گان

جای تو حرف بزنند

مثل این شعر

که دارد جای من برایت آواز می‌خواند!

3

به مرگ فکر می‌کنم

و به زمانی‌که

از راه نرسیده، باز خواهد ‌گشت.

 

می‌دانم دوست داشتن تو

مرا نجات می‌دهد.

4

مادربزرگ - که خدا نور به قبرش ببارد - می‌گفت:

عاشق که باشی

هرگز نخواهی مُرد.

اما، خودش مُرد!

 

چه پارادوکس بزرگی‌ست عشق!

[ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 20:21 ] [ باران ] [ ]

گریز!

از من گریزانی که آسمان را برای چشمانت می خواهم؟!
که خورشید را پرنور در جای جایِ قلبت آرزو می کنم؟!!!
.
.
.
از من گریزانی که امتداد نگاهت، طلایی وجودم را می سازد،
و لبخند درونی ات، شادی قلب و اشکِ از شوق را در چشمانم پدیدار می کند؟!
.
.
.
مرا متهم می کنی؟
مرا که فریاد از خشم تو، خاموشی قلبم را برای همیشه فرا می خواند؟!!!
.
.
.
اینک گریزانم از وادی گامهایت، که جای قدم هایم را گویی با نفرت همراهی می
کند، امتداد نگاهم را تلخ می خواند و گرمای درونی ام را به آتشی سوزان از
بی مهری تشبیه می کند!
.
.
.
گریزانم از تو،
از تو که مرا،
نه آنچنان که می اندیشم،
آنچنان که می اندیشی باور می کنی!

 

[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 17:44 ] [ باران ] [ ]

تو خود شکوه بارانی!

رویای لطیف سحری

لب های تشنه ام رو به تو لبخند می زند

و زخم می شوند

به ابرهای دلشکسته قسم!

تو خود شکوه بارانی

می خواهم خانه ای بسازم

بدون دیوار...

بدون سقف و تنها با پنجره ای رو به تو

آنقدر می ایستم تا باران بیاید...

آنقدر ترا می نگرم تا خیس شوم!!

چک چک

آمدنت را

ناودان می خواند

آهنگ قدم هایت را تندتر کن!

از آدم ها بگذر ...

دلت را فراخ تر کن ...

ناراحت ابن نباش که چرا جاده ی رفاقت با تو همیشه یک طرفه است ...


شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای و بدهکار خودت و رفاقتت نیستی . .
 

 

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:متن کوتاه بارانی, ] [ 15:25 ] [ باران ] [ ]

دلسرد


دلسردتر از آنم که حقیقت نهفته در درونم را آسان به سردی کلامت بفروشم!
خسته تر از آنم که از برای تو جویبار چشمانم را بارانی کنم!
آسان فراموشمت می کنم،
به بی صدایی لبخند عمیقی که بوی حضورت را می داد،
و می گریزم تا هر آنجا که آهنگ صدایت، حتی اگر بوی تعلق گرفت، در آسمان بی
جان خیالم شناور نگردد!
رهایت می کنم،
آسوده
با همان آرامشی در صدایت، که تو به قیمت آن، ساده تر از آنچه چشمانم باور
می کرد، از من گذشتی!

 

[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 13:42 ] [ باران ] [ ]

درست مثلِ اناری شکفته‌اَم، به‌وقتِ چیده شدن!

نه باد می‌آید، نه نسیم

نه در باز است، نه پنجره‌ها،

اما، پرده‌ها تکان می‌خورند

قابِ عکس‌ها برق افتاده‌اند

و عطرِ خوشی در هواست.

 

نه، خیالات نیست؛

تو حتمن جایی دور از این‌جا

داری صندوقچه‌ی خاطره‌هات را گردگیری می‌کنی!

[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ 22:0 ] [ باران ] [ ]

انقلاب زندگی من...

بارها و بارها حرف هایت را در ذهن خود تکرار کردم...

تا بتوانم به اندازه کوچکترین آنها

خوب بودن را،مهربان بودن را، و دوست داشتن را از تو بیاموزم

اما...

کوچکترین آنها از من بزرگتر بود

و من ناتوان ترینم در برابر تو و بزرگی واژه هایت...

پس به اندازه ی خودم میگویم

"دوستت دارم"

کوچک است اما قلب من مدت هاست با آن زیسته است...

گاهی آنقدر خواستنی می شوی

که شروع میکنم به شمارش تک تک ثانیه ها

برای یک بار دیگر رسیدن به تـــــــو...

تو هم شده ای انقلاب زندگی من

حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده

نمی دانم در گوش قاصدک چه گفته بودی

که تا خواست لب بگشاید و بگوید:باد ربودش...!

بر آنچه گذشت

آنچه شکست

آنچه نشد

آنچه ریخت

حسرت نخور

زندگی اگر آسان بود با گریه شروع نمیشد...

 

[ جمعه 12 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه, ] [ 15:41 ] [ باران ] [ ]

گویی نگاهت را سنگ فرش می کند

پاییز هم
رنگ می بازد از نبودنِ تو
پاییز هم
با همه ی دلتنگی،دلتنگِ توست
هی...بهار!
با همه ی دوری
نمی دانی که چقدر
پاییز
هوای تو را دارد
گویی خزانش نشانی از توست
گویی نگاهت را سنگ فرش می کند
شاید روزی
برگردی

 

[ یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه پاییزی, ] [ 10:39 ] [ باران ] [ ]

غم...

 

غم

این حرامزاده ی بی پدر

این زالوی پیر

این درخت بی ثمر

بی تو

وحشیانه در انحطاط رگ های خسته ام

ریشه دوانده است !

 

[ سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 14:16 ] [ باران ] [ ]

کاش میدانستی

       

 نگاه بارانیم را می پذیری!!؟!!

ای کاش پرنده ای بودم و هر لحظه اسیر تو می شدم قفس که تو باشی

بهشت دیگر از آن من است..


لبخندت را دوست دارم ...تو آرام آرام با نگاهی شگرف وجودم را به آتش

کشاندی ...کاش اشک هایم برای تسکین این قلب خاموش کافی بود...

شانس با توست..می دانی چرا ؟!آخر برای تو می نویسم ای تنها محبوب

رویاهای من،آریم تنها برای تو بر زبان جاریست..

ولیکن تو نمی دانی من هر لحظه بی تاب تر از پیش می شوم،خدایا دیگر

توانی نیست در جانم.

چرا سخنی نمی گویی ...مرا ببین و تنها لحظه ای با من قدم بردار حتی در

خیال تا دیگر باور کنم که تنها نیستم و امید هم هنوز در وجوم میهمانست..

نا امیدم مکن ای خوب من... 

 

[ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه , ] [ 10:1 ] [ باران ] [ ]