سقوط آزاد
در من منی ست که هر روز شعله می کشد
تقاطع غیرهمسطحی که
هر روزه مرا به بالای پل می کشاند
و ...
سقوط آزاد
.
.
.
هر شب از انفجار مغزم و
مرگ چندباره متولد میشوم
و در پیشگاه خورشید
اعدامی صبحم ...
بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟
در من منی ست که هر روز شعله می کشد
تقاطع غیرهمسطحی که
هر روزه مرا به بالای پل می کشاند
و ...
سقوط آزاد
.
.
.
هر شب از انفجار مغزم و
مرگ چندباره متولد میشوم
و در پیشگاه خورشید
اعدامی صبحم ...
9
آرزوهایم را
مثل بچه ای
که اشتباه به دنیا آمده باشد
سر راه گذاشتم
و خودم
مثل دیوانه ای که از قفس پرید ،
شدم دیوانه ای که به قفس پناه برد!
10
عروسک که باشی
زنده بودنت
بازیچه بودنت است
11
از من نترس
دروغ است که دیو قصه
همیشه سنگدل است
از من نترس فرشته ی مهربان
دست های کوچکت را به من بده
تا تمام پریان را آزاد کنم
و تمام طلسم ها را باز کنم
از من فرار نکن..
راوی قصه های سرنوشت
به فرشته ی مهربان بگو
دیو قصه عاشق شده است
12
دلم تنگ است
حرفی تکراری نیست
وقتی غم های شناور در آن را ببینی
13
جمله ی معترضه ات بودم
می توانستی حذفم کنی
و حذفم کردی!
14
خزان یعنی..
برگ ریزان یعنی..
زمستان یعنی..
ضمیری بی قرینه اگر چه حذف شد
اما
باز هم یعنی من
15
نشسته بر شاخه ای؛
در انزوا ،
زندگی ام که چون
بوف کورِ تنهایی ست...
باران....
باران یعنی -تو- برمیگردی!!!!
باران یعنی تو هنوز مرا از یاد نبرده ایی!!
باران یعنی تو میباری تا ردپایی که از من در قلبت به جا مانده را پاک کنی!!!
باران یعنی هنوز حضور مرا در خویش احساس میکنی!!!
باران یعنی :من هنوز زنده ام....
واین یعنی :تو بر میگردی....
1
کاش را می کارم
هر روز در گلدان زندگی ام
"یک روز بیایی" کی سبز می شود؟
2
از پنجره ی قطاری که در حال رفتن است
مرا نگاه کنی!
فکرش هم دیوانه ام می کند
3
پاییز که می آید
غم ها انگار
در دلم کفش و لباس نو می پوشند
4
مثل پروانه ای شده ام
که دلش می خواهد بپرد
از پیله بیرون بیاید
بعد که از پیله بیرون می آید
دلش می خواهد بمیرد
5
هیچ وقت مرا دوست نداشتی
و من با چه سرمایه ی کمی
شاید چند لبخند
و یکی دو نگاه ساده
این همه دوستت دارم
6
مرا نادیده میگیری
و از کنارم
ساده عبور می کنی
مثل رهگذری که از خیابانی می گذرد
و زن دلتنگِ
همیشه منتظرِ
پشت پنجره را
تنها خانم زیبایی می بیند
که آمده است هواخوری
7
بهار هم می آید
این زمستان تمام می شود
انگشت های لرزان من اما
تا ابد سرمایی را در بند بند خود دارند
8
بهار با من قهر کرده،
زمستان
قهر کرده،
پاییز و تابستان
قهر کرده اند،
من بی تو
درهیچ فصلی نیستم
من،.. صفحه ی خالیِ بعد از پایانم!
ماهی تنهایی بودم
در دریای خودم غوطه می خوردم
تو آمدی مرا
به اقیانوس آرام آغوشت راه دادی
و حالا من افتاده ام
به ساحل تنهایی
ماهی بیچاره ات را نمی خواهی به آب بیندازی؟
دارد دیر می شود انگار...
بی آنکه همدیگر را زندگی کنیم ، بی آنکه خاطره ای برای فردا بگذاریم
دارد دیر می شود انگار....
بی آنکه رو در روی هم به تماشای عشق بنشینیم
و در گوش قلبمان حرفی زمزمه کنیم "شبیهه یک دوستت دارم"
شبیهه یک لحظه برای همدیگر بودن
دل دل کردن برای چیست؟دارد زمان از دست دل می رود .
عمر زندگی دارد به مرگ می رسد و ما مانده ایم پشت در خوشبختی ،
دارد انگار حسرت می شود زندگی
برای به گور بردن دست بجنبانیم ، دارد انگار از دست می رود ، بودن
عجیب هوس کرده ام سقفی بالای سرم باشد
و من قند در دلم آب شود که یکی هست که تمام شب پا به پای من چکه می کند .
هوس کرده ام چارپایه ای داشته باشم
تا نیاز نباشد مثل دوپاها برای رسیدن ، رفتن را صرف کند
و یک پنجره می خواهم
که همیشه باز بماند تا عابران ببینند که نه سقف و نه طناب دردهای مرا تاب نمی آوردند
و برای بستن زخمهایم دست به کار می شوند .
من که چیزی زیادی نمی خواهم ؛
فقط آواری می خواهم که بالای سرم باشد ...!
آغوشت را باز کن ، بگذار پرنده ها به سرزمینشان برگردند و باد در مسیر تازه ای بپیچد .
دریا جزر و مد را فراموش می کند ، به سمت تو شناور می شود و ستاره ها با حرکت سرانگشتان تو در آسمان پخش می شوند .
آغوشت را باز کن ، شاید این پرنده مهاجر بر بلندای شانه ات به آشیانه ای تازه بیاندیشد .
(صدیقه مراد زاده)
من "ها" میکنم
پنجرهی تو را بخار میگیرد
تو روی بخار لبخند میکشی
شمعدانیهای من میشکفند.
میبینی؟!
زمین، کوچکتر از آن بود که فکر میکردیم
دستهایم را محکم تر بگیر
همیشه پاییز
با خودش کوچ میآورد
ییلاق به قشلاق
در به دری
نکند بلای ِ بی کسی
روی ِ این همه آوارگی
آوارمان شود
تنهایی ؛
پُرترس ترین ِ غربت هاست
دستهایم را
محکمتر بگیر ...
به باد گوش کن،صدای نفس های پاییز می آید
نگرانی هایت را از برگ های درختان آویزان کن
یک روز دیگر میریزند...