باران
در سوگ غم نشستم بی آنکه بدانم با رفتنت همه ی غم هایم دوباره زنده می شود.
قدم های قدرتمند تو بر قلب رنجورم کوبیده می شود ، منکه سکوت کرده ام دیگر چرا
تحمیل می کنی؟
باران دوباره باریدن گرفته است...
تو در کنار منی و در جست و جوی باران.
چه قدر به باران حسادت می کنم!
یک ساعت غمگین روی میز اتاقم دارم که مثل همیشه خسته و ناتوان زمان را به حرکت در
می آورد
با اینکه می گویند ساعت ها خسته نمی شوند اما این یکی از بودن اما نبودن تو خسته
شده است....
غرور من سدی ساخته است برای جلوگیری از جاری شدن اشک هایم.....
به دستهای یخ زده و سردم می نگرم...
گاهی فراموش می کنم که تو در کنار من نیستی.....
نمی دانم چرا اما از گریه می ترسم...
ای کاش فراموش کنم که در کنار منی.
باران قطع می شود.
ومن مثل همیشه سکوت می کنم....
نظرات شما عزیزان:
بي تفاوت از كنارهم بگذريم و بگوييم:
اين غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود....
ورق زدم ،
تا رسیدم به صفحه ای
که گفت :
بهتر از صفحه ی دلت
صفحه ی نیست !!!!
خیلی خوشم اومد قشنگ بود مثله همیشه
منم آپم گلم
هربار مرا وعده دوزخ دادی ...
یک بار برو کلاس خیاطی عشق ...
شاید که خدا کرد و به ما نخ دادی ...
سلام زیبا بود ...
پاسخ:مرسی
چشمانم گریه میخواهد
دلم با نم نم باران میگرید و میگرید
نگاهم ب پرندگان کوچ رو خیره میماند
پاسخ:سپاس