ترس
میگفتم از تنهایی می ترسم، از اینکه بی تو باشم می ترسم
از اینکه روزی برسد که تورا نداشته باشم می ترسم
از اینکه روزی برسد که مرا نخواهی می ترسم
اما هیچ وقت یادم نبود از هرچه بترسی به سرت می آید....!
تنها بودن قدرت میخواهد
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی میگفت
تنهاییــــــــــــــت نمیگذارم...
نظرات شما عزیزان:

.gif)
سلام دوست خوبم پستای تازه رو همشونو خوندم .زیبا بود .منم به روزم ومنتظر قدم های سبزتم.
ولی یادت نره ؛ تنفرم یه حسه … !
به اسم هیچ زنی نیست...
و هیچ خیابانی...
بن بست ها اما...فقط زن ها را میشناسند
در سرزمین من..سهم زن ها
از رودخانه ها تنها پل هایی است
که پشت سر ادم ها خراب شده اند
اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تخت های زایشگاها اما پر است
از مریم های درد کشیده ای که
هیچ یک مسیح را ابستن نیستن
من میان زن های بزرگ شده ام که
شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد
نمی دانم چرا شعار از لیاقتم ...
صداقتم...نجابتم میدهی...!!!!
تویی که میدانم اکر بدانی بکارتی به تاراج رفته
انگ هرزه بودن میزنی و میروی...
اما بگرد پیدا خواهی کرد
این روزها لیاقت ...صداقت و نجابتی که تو
میخواهی زیاد میدوزند.
اینجا زمین است...
حوا بودن تاوان سنگینی دارد
.gif)
.gif)