انشاء
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر
بهتر است یا عطر؟” قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند
“فقر”. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب
است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را
بیهوش و مدهوش می کند.” عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود:
عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است.
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:سلام خواهش میکنم

به راز گـــــــــــــــل سرخ
وبه پروانه که درعشق فنا می گردد
زنـــــــــدگی زیبـــــــــــــــــــا نیستــــــــ ـــ ـــ ــــ
، آنچه زیباست تــــــویی، تو که آغاز منو لحظه ی پایان منی .
پاسخ:خیلی زیبا بود مرسی
نمیشود واو به واوش را گفت
ولی واو به واوش در مخت هی تکرار میشود...
هی تکرار میشود...
واقعا هم همین هست این روزگار چون فقر زیاد شده حس های آدمها هم خاموش شده
پاسخ:آره آدما خیلی بی احساس شدن