میخواهم اینجا بمانم..حرفی هست؟
دستم به قلم نمی رود ، اما ..
به قلم مو .. چرا !
خزر می کشم پشت پلک هایم
آبی ، آبی ، آبی تر ...
شبیه آسمان شهری که هیچ یک از خانه هاش
سهم ما نشد
و هیچ یک از خیابان هاش ،
سهم گام های ما حتی !
با پلک های بسته به دریا می زنم
بی دلهره
بی هراس
بی تردید
باد می وزد
بوی پیراهنت مرا به خواب می برد
می دانم !
فردا صبح ، چشم در چشم تو بیدار می شوم
در پیچ و تاب آغوش تو می پیچم
و جهان از پشت پلک های تو آغاز می شود این بار !
آبی .. آبی .. آبی تر ...
نظرات شما عزیزان: