قرار

...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

قرار

 

باران كه مي‌بارد همه روزهاي من انگار پنج‌شنبه‌اند.اولين قطره كه زمين را خيس مي‌كند،آشوبم مي شود.پنجره كفايتم نمي‌كند،هول مي‌دوم حياط و سر به آسمان مي‌گيرم.مادرم داد مي زند پشت شيشه و باران شيرين مي‌بارد.خوب كه خيس مي‌شوم،دست به گوشي مي برم و با دستي لرزان شماره‌ات را مي‌گيرم.شماره‌ات را ؟! چرا هي يادم مي رود اين وقتها ؟ هزار بار مرور مي‌كنم ذهنم را،گوشي را،كجا گم‌شده اي پس ؟ ديوانه بودم،ديوانه‌تر مي شوم.گريه‌ام مي‌گيرد...تو زنگ مي‌زني و من بلند خدا را داد مي‌زنم."دنبال شماره‌ات بودم بخدا.همش گم مي‌كنم،حاضري بيام دنبالت؟" دوباره وسواسم مي‌گيرد براي ديدنت.گيجم كه چه بپوشم باز و نمي‌دانم كه چه مي‌پوشم و مي زنم بيرون.يادم نمي‌آيد كه موهام را شانه كشيده‌ام يا نه؟تاكسي نمي‌گيرم،خوشم نمي‌آيد.لذت مي‌برم از اضطرابِ به تو رسيدن.مي‌دوم.نفس نفس كه به تو برسم،آب كه از صورتم برگيري،اخم كه بكني و بگويي:تو آدم نمي‌شوي؟...من به اوج مي‌رسم.دوست دارم اينها را.

 



نظرات شما عزیزان:

تارا
ساعت15:22---6 مهر 1391
همیشه با من بمان..
هیچکس عاشقانه تر از من
نمیــتواند
تو را بسراید
**********
زیبا بود به منم سربزن!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه , ] [ 14:23 ] [ باران ] [ ]